خیلی جاابه،  پیشنهاد میکنم  حتما بخوانید،     محمد

 

م من : آرش                                          
شغل پدر : مغازه دار
ميزان درآمد خانواده : پدرم گفت به درآمد بقيه مردم بستگي دارد ولي تقريباً برجي 250 هزار تومن .
تعداد اعضاي خانواده : 10 نفر به همراه پدربزرگم كه مادر مي گويد خيلي غذا مي خورد .
كرايه خانه : 50 هزار تومن
كرايه مغازه : 50 هزار تومن
خرج لباس : 30 هزار تومن
خرج غذا : 100 هزار تومن
باقي مانده : 20 هزار تومن كه مادرم خرج آش نذري و سفره ابوالفضل مي كند و پدرم هر برج به روحاني مسجد كه باباي محمد صادق اشعري است و آدم با خدايي هست، مي دهد تا خرج كارهاي مسجد بكند. البته يكبار من مريض شدم و پدرم 100 هزار تومن خرج دوا دكتر من كرد. ولي پدرم پول كم نياورد. آخر آن برج پدرم با خيلي از مشتري ها جنگ كرد. مشتري ها مي گفتند كه حساب ما خيلي زياد شده و ما اينقدر خريد نكرده ايم. البته با وساطت باباي اشعري مشتري ها از پدرم معذرت خواهي كردند.

+++++++++++++++++++


               بسمه تعالي
با سلام و خسته نباشيد خدمت دبير محترم .
بنده پدر سعيدي هستم و همانطور كه مي دانيد فرماندار اين شهر محروم و مستظعف. بايد خدمت شما عرض نمايم كه اين حقه ها و طرفندهاي سياسي براي ضربه زدن به مسئولان كشور وگرفتن نقطه ضعف از آن ها ديگر تكراري و قديمي شده است . بنابراين اخطار مي كنم كه اين كارها نه به صلاح شما و نه به صلاح كشور است .« درآمد خانواده و تاثير آن بر زندگي » موضوعي نيست كه به شما ارتباط داشته باشد. در صورت تكرار مجبورم آن را به مسئولان زي ربط گزارش كنم. اميدوارم كه خداوند متعال از تقسيرات همه بگذرد .

والسلام

+++++++++++++


                                 


 

          آقاي معلم پدر من قصابي دارد. بچه ها هميشه من را مخسره مي كنند و مي گويند تو كه پدرت قصابي دارد چرا اينقدر لاغري. وقتي كه از پدرم پرسيدم: «چقدر پول درمي آوري ؟ »
گوشتم را كشيد و داد زد اگر دوباره از اين سوال هاي مخسره بپرسم مثل گوسفند سرم را مي برد. آقا لطفاً برايم صرف نگذاريد. اگر پدرم بفهمد ديگر نمي گذارد به مدرسه بيايم و من را مي برد به قصابي. آن جا هميشه بوي گوشت تازه مي آيد و من نمي توانم از آن ها بخورم، چون پدرم بيچاره مي شود و من آن جا مجبورم هي آب دهنم را غورت بدهم وخيلي اذيت مي شوم. آقا لطفاً اين را سر كلاس نخواني .

++++++++++++++

آقاي معلم به خدا پدر من معتاد نيست. فقط سيگار مي كشد. آدم هاي معتاد كه گوشه خيابان ها هستند و تازه پول هم ندارند. ولي پدر من پول دار است. اوخيلي زرنگ است و هميشه توي خونه پول در مي آورد. پدرم رفيق هاي گردن كلفت زيادي دارد كه با آن ها معامله مي كند. آن ها مي آيند خانه ما و گاهي به من هم يك هزاري سبز مي دهند. مادرم آن ها را به اتاق بالا مي برد و تا يك ساعت پايين نمي آيد و بعد پدرم بالا مي رود و با آن ها معامله مي كند و سود زيادي مي برد. من خيلي دوست دارم به اتاق بالا بروم ولي آن مردها و مادرم هميشه در آن را قفل مي كنند. در آن اتاق هميشه قفل است و من فكر مي كنم آن ها توي آن اتاق حتماً يك گنج قايم كرده اند .
علي سليماني فر

+++++++++++++++++

« چو داني و پرسي سئوالت خطاست . »
دوست و همكار عزيزم بابك جان سلام .
خودت كه از وضع معلم ها خبر داري. پس نيازي به اين كارها نيست.  انشاءا. . .  بعد از اجراي برنامه نظام هماهنگ پرداخت حقوق وضع مان خيلي خوب مي شود. در رابطه با درس شايان اگر مشكلي بود با اين شماره ها تماس بگير . صبح 422558 مدرسه ، عصر 452212 بنگاه مسكن و شب 424222 آژانس. زنده باد فرماليته و بي خودي هم خودت را با اين كارها خسته نكن كه به حقوقش نمي ارزد. به بچه ها و همكاران در مدرسه سلام برسان .

« خوشا آن كه دايم در شركت نفت بي     هميشه سرخوش و با يارِ مست بي »

++++++++++++++++++


شقل پدر : كارگر
شقل برادر : كارگر
 خانواده ما 7 نفر استند. كه من بچه پاياني استم. سه خواهرم رفتند خانه دامادها. پدرم پير شده و كم كار مي كند. برادرم مي گويد به خاتر من زن نمي گويد، چون مي خاهد من درس بلد باشم و دركتر بشوم. اما من از مدرسه بدم مي آيد و مي خاهم كارگر بشوم. پدرم مي گويد : « حزرت محمد به دست هاي يك كارگر بوصه زده است.» . درآمد ما ماهي 200هزار است كه ننه ام مي گويد خرج اجاره خانه ، لباص و شكم من مي شود .

باقر سجادي

++++++++++++++

بسم ا. . . الرحمن الرحيم
دبير محترم سلامٌ عليكم
بنده حقير محمد صادق اشعري
پدر بنده روحاني مسجد است و در اين مقام مقدس مشغول خدمت به اسلام و جامعه اسلامي است. بنده نيز به شغل پدرم بسيار علاقه مند هستم و اگر لايق باشم در آينده به عنوان يك روحاني به خلق خدا خدمت خواهم نمود. در رابطه با درآمد خانواده ما اگر خواسته باشيد بايد عرض كنم كه خود نيز به شخصه از اين موضوع سر درنياورده ام و منابع مالي ابوي بنده برايم كاملاً مشخص نيست. بنابراين اين سئوال را از محضر ايشان پرسيدم كه ايشان در يك جواب عالمانه فرمودند: « انشاءا. . . بعداً خودت خواهي فهميد » به هر حال براي اين كه دست خالي نباشم بايد عرض كنم كه از زندگي راضي هستيم . الحمدا. . .

من ا. . . التوفيق

++++++++++++++++

سلام
پدرم راننده تريلي است. و هر هفته به زاهدان مي رود و برمي گردد. مادرم خيلي نگران اوست و هميشه به پدرم مي گويد: « مواظب پليس ها باش . » البته من فكر مي كنم در زاهدان آدم هاي بد كه به آن ها قاچاقچي مي گويند مثل فيلم هاي خارجي لباس پليس مي پوشند و سر راننده ها را مي برند. پدرم خيلي پول دارد و بچه هاي همسايه به ما مي گويند خرپول. من دوست دارم پدرم را بيشتر ببينم. تازه وقتي كه مي آيد توي خانه نمي ماند و مي رود پيش دوست هايش. راستي پدر علي سليماني فر با پدر من دوست است و خيلي به خانه آن ها مي رود. بعضي وقت ها علي مي گويد كه پدرم به او يك هزاري داده است براي همين با من خيلي دوست مي شود . خوش به حال علي سليماني فر كه پدرش هميشه توي خانه مي ماند.
قربان هر چي مرد است. شاهين عقيلي .

++++++++++++

به نام پيوند دهنده قلب ها

پدر من كارمند شركت نفت است و ماهي 500هزار تومان حقوق مي گيرد. پدرم اين ماه ماشينش را عوض كرد. او مي گويد پيكان ماشين استانداردي نيست و بايد  يك ماشين مناسب خانواده بخرد و يك پژو خريد. من خيلي پژو دوست دارم، چون داخلش بوي خيلي خوبي دارد، تازه كولر هم دارد. پدرم مي گويد تا سه سال بايد 200 هزار تومان هر ماه قسط ماشين بدهد. تازه بعد از آن بايد خانه را عوض كنيم چون ضد زلزله نيست. ما هميشه قسط داريم. برادر و خواهر بزرگتر من دانشگاه آزاد مي روند و هر ماه كلي پول خرج مي كنند. پدرم هميشه مي گويد: « كاش درس مي خواندم و مهندس پتروشيمي شركت نفت مي شدم. آن ها خيلي پول مي گيرند.»  

+++++++++++++++

آقاي معلم حالا كه دارم مي نويسم خيلي خوشحالم . چون پدرم بعد از دو ماه ماموريت به خانه برگشته و كلي هم سوغاتي و پول آورده است. گرماي زاهدان پدرم را حسابي سياه كرده . پدر من پليس است و با آدم هاي بد سر و كار دارد و كارش خيلي خطرناك است. اما نمي دانم مادرم چرا اين قدر ناراحت است. همش به پدرم مي گويد كه ديگر به زاهدان نرود ولي پدرم قبول نمي كند. مادرم مي گويد كه مي ترسد پدرم معتاد بشود ولي او جواب داد كه اين رنگ سياه پوستش به خاطر آفتاب سيستان است. ولي من دوست دارم پدرم هميشه به زاهدان برود تا برايمان پول و سوغاتي هاي خوب بياورد. از پدرم پرسيدم اين بار چند تا آدم بد گرفتي و بابام گفت : « هيچي » و من خوشحال شدم چون آدم هاي بد خيلي كم هستند. اگر پدرم تصميم بگيرد كه ديگر به زاهدان نرود دوباره وضع ما بد مي شود و ما ديگر سوغاتي گيرمان نمي آيد. اما اگر به ماموريت زاهدان برود ما هميشه پول و سوغاتي داريم. من مي خواهم وقتي بزرگ شدم بروم و در زاهدان زندگي كنم چون هر كس به آن جا مي رود پولدار مي شود. مثلاً پدر شاهين عقيلي كه هيجده چرخ دارد وهميشه به زاهدان مي رود. او بعضي وقت ها از طرف پدرم پول و چيز ميز برايمان مي آورد .

مصطفي علي دوست

+++++++++++++++++++

بسم ا… الرحمن الرحيم
آقاي معلم سلام. پدر من نماينده مجلس است و حقوق خيلي زيادي دارد. من مي توانم به هر چيزي كه مي خواهم برسم. مادرم مي خواست من را به بهترين مدرسه شهر بفرستد ولي پدرم قبول نكرد. او گفت به دو دليل بايد به يك مدرسه معمولي بروي. دليل اول اين كه مردم مي گويند نماينده ما ساده زندگي مي كند و دليل دوم اين كه براي آينده خودت خوب است. بين مردم شناخته تر مي شوي و فردا كه خواستي راه پدرت را ادامه بدهي موفق تر مي شوي. تازه نقاط ضعف مردم را بهتر مي فهمي. پدرم معتقد است يك سياست مدار خوب به جاي نقطه قوت بهتر است نقاط ضعف مردم را بداند تا در موقع لزوم از آن ها به نفع خودش استفاده كند. او براي اين كه من قبول كنم گفت كه برايت معلم خصوصي مي گيرم و به شما هم گفت كه شما قبول نكرديد و گفتيد كه من تمام زحمتم را سر كلاس مي كشم و نياز به اين كارها نيست. پدرم نمي دانست كه شما آدم خيلي خوبي هستي و از دست شما ناراحت شد ولي حالا ديگر از دست شما ناراحت نيست چون چند وقت پيش از پشت در شنيدم كه به آقاي فرماندار گفت كه بايد براي شما يك پاپوش گشاد بدوزند. پدرم هميشه وسايل و نوشته هاي من را چك مي كند ولي ديشب اين كار را نكرد، چون ديروز توي مجلس بود. شب هم تلويزيون او را نشان داد كه ما خيلي خوشحال شديم و هورا كشيديم.

« خداحافظ »

++++++++++

آقاي معلم پدرم را دو سال پيش آدم هاي بد به زندان انداختند. نه براي دزدي و نه براي هر چيز بد ديگري كه فكرش را بكني. مادرم مي گويد: « او براي اين به زندان رفت كه نسبت به آينده و جامعه اش حساس بود. » پدرم استاد دانشگاه بود و از وقتي او را گرفته اند ما به اين شهرستان آمده ايم چون اينجا خرج و مخارج كمتري دارد. من وقتي دلم براي پدر تنگ مي شود نامه اي را كه از زندان برايم فرستاده مي خوانم كه نوشته: « پسرم يك مسلمان بايد نسبت به انسان هاي ديگر احساس مسئوليت داشته باشد چون دينش به او اين اجازه را نمي دهد كه بي خيال و ساده لوح باشد. كشور ما مثل يك اتوموبيل مي ماند كه هميشه يك نفر استارت مي زند و آن را روشن مي كند ولي بلد نيست آن را به حركت در بياورد چون موتورش قديمي و خراب است ما بايد اين موتور فرسوده و داغان را تعمير كنيم. كشور ما يك محل براي روشن شدن وحركت نكردن است. ما يك استارتگاه هميشگي هستيم. ما بايد اين تعمير را از خودمان شروع كنيم. پسرم عقل ما تعمير گاه ماست . . .» آقاي معلم من حق دارم ناراحت بشوم وقتي كه مي بينم يك قاچاقچي، يك رشوه گير، يك گرانفروش و يا يك آدم فاسد آزادانه زندگي مي كند ولي پدر من الكي توي زندان است. از وقتي پدرم را گرفته اند ياد گرفته ام كه ساكت نباشم و همش بنويسم. به قول پدر:« اين ماشين بلاخره بايد يك روز حركت كند. » 
علي محسني .

+++++++++++++++

 به نام خدا
آقاي معلم سلام
به خدا من يادم رفت كه درباره موضوعي كه گفتي بنويسم. اما قول مي دهم كه هفته آينده آن را حاضر كنم. قول مردانه. در ضمن مرادي و حسن پور غايب هستند. 
 

برچسب‌ها: نامه جالبشین