این روزها یکی پس از دیگری میگذرند و هنوز تقویم ذهنی ام  در باوری غلط و عجیب ، تنها سه برگه است.  یعنی تقویم ذهنیه بنده،  فاقد بهار است.  نمیدانم چگونه بگویم تا شاگردان بهتر درک کنند،  از طرفی هم ممکن است  با خودشان فکرکنند  استادشان خول شده،  پس بهتر است چیزی نگویم. 

واقعا این چه  اخلاق و یا شخصیت عجیب غریبی ست که نصیبم شده.  چرا  در باورم  تصاویری غلط از معیارها و   مقیاس های زمان و مکان  نقش بسته و به مرور زمان ملکه ی ذهنم  شده!؟   

   مثلا  در باورم هر سال جدید از یلدا آغاز میشود و عید برای خالی نبودن عریضه تظاهر به آغاز سالی جدید و شروعی مجدد و تازه میکند و در باورم خودکار قرمز بی رحم و سرکش بنظر می اید ، و دریغ از ذره ای عاطفه و رحم . اما خودکار سبز در سمت دیگر قرینه ی اوست و هر چه قرمز کم دارد او درعوض بیش از حد نیاز در طبق اخلاصش نهان دارد. آمار قبولی دانشجویانم با قلم سبز اوج میگیرد و به حد نیاز نمره می افزاید تا به مرز عدد12 برساند هر برگه را. حتی گاه به ناچار معیار و اصول را از قوانین یقه میگیرد و تا به خشتک و فاق بارم بندی جِر واجِر میکند و گاه از بارم های یک نمره ای به وی سه میدهد ، و همچون عاشقی بی تدبیر به جنگ احتمالی با بازرس میرود تا اگر ناظر امتحانات از اچهاف و زیاده بخشی در خیرات نمرات به سطوه آید و خونش از این رحمدلی های افراط زده جوشیده و جانش به لبش آید ، خود و مرا به زیر سوالی بی جواب ببرد.  

بازرس یقه های پیراهنش را صاف میکرد و میگفت ؛ استاد از شما بعیده ، حواستون کجاست ، چطور از بارم بندی های 1نمره ای به دانشجو 2نمره داده اید؟ 

_و من ناگه از عالم هپرود به خویشتن خویش باز میگردم و یادم می اید که آنروز واقعه ،این خودکار سبز لعنتی بوده که چنین فتوای عجیبی را صادر نموده بود ، اما خب اکنون و لحظه ی موعود که شده غایب است و من باید پاسخ چنین بخشش عجیبی از کیسه ی خلیفه را بدهم .  

جو درون اتاق بازرس سنگین شده و همگان بی حرکت خشکیده اند و خیره به لبهای خیس من ،چشم انتظار شنیدن پاسخی قانع کننده و محکمه پسند هستند. . . . 

سکوت طولانی میشود و نفسها در سینه حبس. من مقصدی بی اعتنا و خونسرد هستم که تمام نگاهها به او ختم شده اما هرکه از یک زاویه ی دید متفاوت . ظاهرا باید این سکوت را بشکنم ، زیرا طولانی شده و از نفسهایی که حبس گردیده اند ،چهره ها به کبودی تغییر حالت داده اند . شاید بهتر است باز سکوتم را کش بدهم ،بلکه از بی نفسی خفه شوند و من از پاسخ دادن به او رهایی یابم.   

با ملایمتی خاص به دور تا دورم نگاهی میکنم ، این خودکار سبز لعنتی کجاست تا بیاید و پاسخگو شود ، او بود که مرا خام نمود تا بخشش کنم ، اما ظاهرا بخشش زیاده از حد موجب گرفتاری ست. 

در اخر گفتم؛ جثارتن میشه لطف کنید و بهم بگید رنگ خودکاری که ورقه رو تصحیح کرده چه رنگیه؟ قرمزه یا سبز؟ 

بازرس _ بی آنکه نگاهی به ورقه کرده باشد به تلخی گفت؛ سبزه اقااا سبز   

و چشم از خیرگی بر نداشت 

و من با درماندگی گفتم ؛ حتما حواسم نبوده ، و چنین اتفاقی افتاده ، حالا یک نمره که چیز خاصی نیست . مگه نمره ی پایانی برگه پاسخنامه چند شده؟ نکنه سر مرز نمره ی ده یا بلکه 12 شده؟!...

بازرس با حالتی متاسف و پوزخندی مضحکه وار گفت؛ نمره پایانی از 21 نمره این دانشجو شده 21 

 

چگونه خاطره نویسی کنیم با شین براری