همسایه جدید و سکسی طبقه ی پایین سبب ایجاد امید و انگیزه در من شده ، تازگی اثاثکشی کرده و موقع اثاث کشی من هم خودم رو شیرین کردم و کلی کمک کردم بهشون ، ولی واقعا یخچال سایوایسان رو چهار طبقه بالا اوردن خیلی سخته ، از طرفی هم مرد چاق و بچه باز همسایه حین کمک کردن من به همسایه جدید همش از پلکان رفت و امد میکرد و خودشو میمالید به من و رد میشد، حسابی ازش بدم میاد ، از اون همجنس بازهای هفت خطه، اولین باری کهمنو توی اسانسور دیده بود بدو ورودمون به این ساختمان برگشته بود و لپ منو کشیده بود و با حالتی هیز گفته بود؛ جوووووون چطوری چاقال؟؛؛ بعدشم پرسیده بود کلاس چندی عمو؟ منم از خجالت سرخ شده بودم و گفته بودم گلاس هشت. الان یک سالی گذشته و من حسابی طی تابستون توی خونه سر رفته بود که خدا این خاانم دکتر همسایه پایینی رو برام رسوند، شاید پروژه ی تابستانی من رو كاملا به خودش اختصاص بده، فقط کافیه قدم اول رو با شجاعت بردارم ، خب یه کاغذ نیاز دارم و یه خودکار، الان براش با خط خوش حرف دلم رو مینویسم ، یه لحظه صبر کنید..... اخبار داره نشون میده انگاری یه موشک اشباهی رفته خورده به یه هواپیمای مسافربری ، وااا؟ مگه میشه؟ هرگز یه موشک اشتباهی نمیره اگر هم بره لابد یه حکمتی بوده، من که هرگز باورم نمیشه, مگه ممکنه چنی چیزی که هدف رو جای دیگه انتخاب گنی و موشک سرخود بره به جای دیگه اصابت گنه! نه محال ممکنه، خب بگذریم ، نامه رو مینویسم؛
صلام همسایه ی عزیز، از بدو ورود به این ساختمان متوجه ی علاقه ی شدی خودم به شما شدم ، ولی خجالت میکشیدم ، اما .....(صدای دعوای و جر و بحث از واحد کناری شنیده میشه، انگار اون مردک چاق و کچل و بچه باز اره با زنش دعوا میگیره ، الانم زنش بچه ها رو برداشت و درب رو کوبید و چند تا فحش هم داد و رفت ، از تجسم قیافه ی هیز مرد چاق و همجنس باز همسایه خنده ام میگیره ، لابد زن و بچه هاش قهر کردن و باز مث دفعه قبل میرن جنوب و یکماه هم برنمیگردن ، بگذریم ، داشتم نامه ام رو واسه خانم همسایه طبقه پایینی مینوشتم، بهتره از اول و خط خوش بنویسم )
نامه ،
صلام من شروین هستم ، طبقه ی سوم واحد پنج ، همسایه ی عزیز ، بتازگی فهمیدم که شما نیز مانند من تنها هستید ، میخواهم به روش دلخواه شما ، شما را از تنهایی در بیاورم ، فقط کافیست که اشاره کنید تا فدای شما شوم ، از برخورد اول ، مهر شما به دل من نشست، درضمن من نیز تنها هستم ، منتظر شمآ و جوابتان میمانم . نقطه اتمام .
خب الان هم با این نامه یه موشک درست میکنم و میندازم توی تراس و بالکن خانم دکتر تا وقتی صبح خواست گل ها رو اب بده چشمش به موشک بیفته و نامه ام رو بخونه .
خب حالا چنان موشک کاغذی خوبی درست کنم که کیف کنه از دیدنش، خب این از این، اینم از این، حالا یه تا دیگه میزنیم و الان دیگه اماده ست، خب منتظر وزش باد روی تراس هستم، و بوی سیگار میاد، انگار مرد چاق همسایه روی تراس داره سیگار میکشه، ایششش ازش بدم میاد، خب موشک رو پرتاب میکنم و موشک به زیبایی میره سمت تراس همسایه پایینی و ....... و....... اه پس چرا موشک دور زد ؤ دوباره اومد سمت بالا، وای خدای من ، موشک افتاد توی بالکن همسایه بغلی ،
سریع میام داخل خونه و نفس نفس زنان پشتدرب تراس به فرش خیره میشم، غرق در تفکر ، چرا اینجوری شد پس؟ مگه این قدر ادم بدشانس ميشه، الان اگه مرد همجنس باز همسایه نامه رو پیدا کنه چی؟ اصلا یادم نمیاد داخلش چی نوشته بودم...
صدای زنگ خانه بطور مکرر صدا می اید ، میروم پشت درب واحد ، از چشمی درب نگاه میکنم مرد چاق همسایه با شلوارک گل گلی و برق نگاهی معنادار ، و عرق گیر ابی ،پشت درب ایستاده، دستاش رو طوری به ,هم میماله که انگاری نقشه هایی توی سر داره، لابد نامه رو خونده و سوتفاهم شده براش ، مجدد نگاهی میکنم، اون چیه توی دستش؟ لیدوکایین؟ بی حس کننده دندان ؟ کرم مرطوب کننده ساویز؟ چرا بالشت زیر بغلش اورده ، یا خدا ااااا غلط کردم ،
