نویسندگی

نویسندگان . نویسندگی. نوشته های برتر. رمان و داستان مجازی رایگان

۱۰ مطلب با موضوع «رمان شین براری» ثبت شده است

روزنوشت های زیبا و جدید

   مقدمه  

      سخن مدیریت  وبلاگ 

برخی از روزنوشت های موجود در فضای مجازی  شخصی هستن . گاهی شبیه به دلنوشته و احساسی هستن . برخی  خیلی  آرام و بدون هیجان.  گاهی  شبیه به متن های دفترچه خاطرات میشن.  گاهی  ارزش خواندن ندارن و صرفا ثبت روزمرگی های نگارنده  هستن .  ولی  گهگاهی  پیدا میشه...  به ادامه متن بروید... .

۱ نظر
شهربانو واثق
هفت سین دکتر حسابی

هفت سین دکتر حسابی

۰ نظر
شهربانو واثق
داستان ترسناک اجنه حقیقی

داستان ترسناک اجنه حقیقی

منشی آژانس طبق روال هر شب جمعه از پشت میز جیم شده بود و اثری ازش نبود . بازار راکت و خبری از مسافر نبود‌ . یکی از راننده های قدیمی و پر حرف آژانس به نام سیروس با سیبیل های بلند

۰ نظر
س. علیزاده

جن

زن صیغه ای، با جن ها حرف می زد!(این داستان واقعی است!)

۰ نظر
س. علیزاده

جملات عجیب

تفاوت بین آسان و مشکل

زمین خوردن با یک سنگ آسان است، ولی بلند شدن مشکل است.

لذت بردن از زندگی آسان است، ولی ارزش واقعی دادن به آن مشکل است.

 

جالب ترین جملات خواندنی

جملات زیبا و خواندنی

 

قیمت تو به اندازه خواست توست،

اگر خدا را بخواهی، قیمت تو بی نهایت است

و اگر دنیا را بخواهی، قیمت تو همان است که خواسته ای.

 

جالب ترین جملات خواندنی

جملات فلسفی

   بدایه نویسی          

  انگار زمانی در جایی کسی به بهاره گفته بود که ؛  همیشه خوشبین  باش  چون خوشبینی ، عین آهنربا و جذب کننده ی خوشبختی های روزگار عمل میکنه توی زندگیت.     و ایمان دارم که بهاره این جمله رو با جون ودلش  شنیده بود و شدیدا آویزه ی گوشش  کرده بود   انگاری تنها رسالت زندگیش  عمل کردن به این  جمله بود  و با تمام وجودش  تلاش میکرد تا  مثبت باشه و مثبت بیاندیشه  و مثبت فکر کنه  تا  انسان ها و اتفاقات مثبت سمتش جذب بشن   ولی  دریغ از یک نوک سوزن واقع بینی و   منطق ...   چی بگم که هر چی بگم قادر به  شرح  صحیح عمق این  استراتژی  درون زندگیمون نخواهم شد . چون تصورش هم محال ممکنه.     اصلا  ولش کن .  الان  نوبت من توی دادگاه رسیده  و  هنوز هم از اینکه  به پشت سفته ی ضمانت وام دویست هزار تومنی  دانشجویی بهاره رو امضا کردم   پشیمون نیستم   چون هیچ وجه حاضر نیستم بهاره  بخواد دستاش دستبند بخوره و پاش به پایگاه و بازداشتگاه  د دادگاه باز بشه .  فقط عجیبه که چرا بهار  با پنجاه متر فاصله  توی راهروی دادگاه  پشت  مادرش پنهان شده و گاهی فقط یواشکی  و دزدکی نیم نگاهی میکنه  و مجدد  سرش رو میدزده و  پنهان میکنه خودشو پشت  چادر مادرش .   هنوزم لبخند روی لبش هست  ولی یک جای کار میلنگه     خب  چرا  منو  دستبند  زدند؟ ...   هرچند  بقول بهاره  باید  مثبت فکر کرد تا مثل آهن ربا  خوشبختی ها جذب بشه  به سمت آدم.   اره  حق با اونه .   منم دقایقی قبل رفتارم با سرباز  صحیح نبود .   لحظه ای که جلوی قاضی  دستم رو باز کنن  خودم ازش دلجویی میکنم  و  خب اون ماموره  و معذور  .   تقصیرش  نیست      تقصیر کار اصلی  اون مافوق  کم شعورش هست  که   بهش چنین دستوری داده .    این بنده ی خدا  که  سرباز وظیفه ست  و بی گناه .        برام عجیب هست  چرا  توی  کلانتری   یهو  شلوغ  شده بود  و اون همه  خبرنگار  اومده  بودن .  رفتم جلو  تا  منم  سر و گوشی آب بدم ببینم  چه خبره    ولی  انگار سوء تفاهم شد  و عکاس ها و خبرنگارها  از من داشتن عکس میگرفتن   و سوال میپرسیدن.      خنده ام گرفته بود و  انگار که نه انگار  که  اینجا  تهران هست   و یهو  حواسم پرت شد و  خیال کردم  هنوز توی کردستان هستم و خواستم  بگم بهشون  که  ؛  چی میگید؟   به زبان کردی  گفتم ؛  چه ژی ؟   

    بگذریم   انگار  قاضی  تازه  اومدش .   چه قدر هم تشریفات  داره  ‌   .   لابد قبل از من   میبایست پرونده ی همون شخص  مهمی  که  بخاطرش  خبرنگار ها  اومده بودن  داخل کلانتری   برگزار  بشه  چون   تموم خبرنگارها  و دوربین صدا و سیما     و صدابردار و  مجری و هزار تا چهره ی آشنا  از شبکه خبر  هم  اومدند اینجا...

 چشمم به بهار  می افته .  الهی  بمیرم براش ‌ این دختر چقدر  خوش قلب  و  ساده لوح  و   لطیفه .  از برگ گل هم  نازکتره دلش .   طوری رفتار میکنه که انگار   این همه  هیاهو و شلوغی  و تشریفات   واسه خاطر  من   براه افتاده ....    خدایا   یکم به این دختر  عقل بده  و یکمی هم به من  فرصت .  تا ترم آخر  امتحانات رو بدم و برم خواستگاری ‌  .      

  لحظه ای  رو تصور میکنم  که قاضی  بفهمه  بخاطر  یه  وام  دویست هزار تومنی  دانششجویی    یک دانشجوی آبرومند این سرزمین رو  دستبند  زدند  و  اینطوری ترور شخصیت و توهین کردن بهش .‌‌‌ .

    اخ  که  اون لحظه  دیدن داره    و بی شک چنان  فریادی سر سرباز  بکشه  و از دستش  شاکی  بشه  که نگو و نپرس .       

   از طرفی هم  من  پشتم محکمه . چون  دقیق دویست هزار تومن  پول  از هم خوابگاهی هام  گرفتم قرض  و  الان   تحویل میدم تا وام  تسویه بشه و مشکل برطرف ‌ 

   اما  خب  منو  ۴۸  ساعت  بازداشت موقت  نگه  داشتن .  اینو  کجای  دلم بزارم ؟  حتما به قاضی  میگم .     تا قاضی  حال  مافوق  و رییس اون کلانتری  رو  بگیره . 

 خب  انگار  اول  نوبت  منه . 

 یالله...

   چه جالب . عجب دادگاهی .   اینجا   عین همون دادگاهی هست که  زنجانی  رو  اورده بودن... 

        چه جالب   قاضی  پرونده  هم  آقای  هوویسه  هست .    شنیدم  ته عدالته .  خدا حفظش  کنه .     چه جالب  قاضی  سنواتی  هم  که تشریف  دارند .     خب  قیام کنیم ...

    قاضی  :   آیا اتهامات  را میپذیری ؟

  بله . دقیقا .  یک به یک رو میپذیرم .  ولی خب   حرفهایی دارم .  من برای تسویه بدهی  الان  همراه خودم  پول رو تهیه کردم و آوردم .  ...

  قاضی  چشمش  افتاد به دستبندم  و نگاهش  سمت سرباز   شلیک شد و با خشم  تشر زد و گفت به سرباز ؛     تو  اینو  دستبند  زدی  آوردیش تا دادگاه؟

    دیدی گفته بودم... میدونستم   چنین صحنه ای   رخ خواهد  داد .   

  قاضی :   سریع  دو تا  پابند  هم  بزنیدش  بهش

    چی؟  پا بند  دیگه چرا ؟ 

     مفسد اقتصادی؟    اختلال در نظام بانکی؟    پول فروش نفت  رو  چی کار کردم ؟   اینا چی میگن  بهاره... ؟   

         توی  آیینه ی روی دیوار  نگاهی به خودم میکنم و بجای تصویر  خودم  تصویر  بابک زنجانی  رو میبینم که برام  اخم کرده  و بی اختیار خنده ام میگیره و اونم  همزمان با من میخنده.... 

  با وحشت  از عمق خواب بیدار میشم ...

  یادم باشه  برم  سفته ی ضمانت رو پس  بگیرم .  نباید هرگز مثبت فکر کرد  چون اون وقت  میشیم  یکی عین  بابک زنجانی ...  

همون بهتر که     با بهاره  کات کنم .  یا شاید حتی  ترک تحصیل کنم و برگردم کردستان  سر زمین کشاورزی  کار  کنم  و بی خیال  دختر شهری ها  بشم .   بهتره   با همون  سکینه  دختر   ایرج میرزا   ازدواج  کنم .  پدرشم  یک هکتار زمین  داره  و گفته قراره بده به  داماد آینده اش.... 

   در همین  افکار  هستم  که   صدای  بلند گوی داخل بند ۲۰۵ زندان اوین   پیج میکنه ؛

   بابک زنجانی  به قسمت  زیر  هشت  مراجعه کن  ملاقاتی داری...


 

اگرمثبت باشید و مثبت بمانید،

 انسان ها و اتفاقات مثبت به سوی

شما جذب خواهند شد…

 

پیوند به وبسایت دوستان داستان کوتاه

جمله های منتخب از دستنوشته  دلنوشته  دلنویس  شبنویس  بدایه ها و آثار ادبیات داستانی شین براری  

 

سخت ترین کار دنیا، آزاد کردن اسیرانی است که زنجیرهای خود را می پرستند. سخت ترین زنجیرها، زنجیرهای فکری است. در جامعه ای که خرد حاکم نیست، خردمندی، دقیقا معادل دردمندی است.

 

جالب ترین جملات خواندنی

جملات زیبا در مورد خدا

 

برای دیدن زیبایی نیازی به بینایی نیست، خیلی چیزها را میشود با چشم دل دید. آدمهایی را می شناسم که چشمان زیبا دارند، اما زیبایی ها را نمی بینند و روشن دلی را میشناسم که تمام زیباییهای اطرافش را با چشم دلش می بیند. 

 

جالب ترین جملات خواندنی

جملات زیبا درباره زندگی

 

میشه کسی وجوددارد که سر راهتان سنگ پرتاب کند،این بشما بستگی داردکه با آن سنگها چه میسازید،پل یا دیوار. شما معمار زندگیتان هستیدسعی کنید معمارخوبی باشید

 

پیوند به وبسایت جملات جالب و عجیب 🔖

جملات زیبا و فلسفی 

 

تقریبآ همه مردم بخشی از عمرشان را 

در تلاش برای نشان دادن 

ویژگی هایی که ندارند،

تلف می کنند.

 

جالبترین جملات وبسایت شین

جملات زیبا از بزرگان

 

شادترین رنگ را به زندگی بزن

نگاه مهربانت صورتی

اندیشه ات سبز

آسمان دلت آبی

وقلب مهربانت طلایی

زندگی زیباست

اگرآن را به زیبایی رنگ بزنیم

 

پیوند به وبسایت مرجع

جملات زیبا و خواندنی

 

الگوی زیبایی برای دیگران باش….

سعی کن کسی که تو را می بیند، آرزو کند مثل تو باشد.

از عقیده برایش نگو! بگذار با پایبندی تو آن را بپذیرد.

از عبادت برایش نگو! بگذار آن را جلوی چشمش ببیند.

از اخلاق برایش نگو! بگذار آن را از طریق مشاهده ی تو بپذیرد.

از تعهد برایش نگو! بگذار با دیدن تو، از حقیقت آن لذت ببرد.

“بگذار مردم با اعمال تو خوب بودن را بشناسند نه با حرفهایی که درباره ی خودت میزنی!

 

وبسایت جملات برگزیده از شین براری

جملات زیبا و کوتاه از شین 

 

اگر روزی به کسی محبت کردید،

باور داشته باشید که هرگز نخواهد توانست از یاد ببرد،

ماندگارترین اثر هنری انسان

محبت است

 

پیوند به وبسایت مرجع

 

جملات زیبا و  دلنشین 

در این عمری که میداﻧﻲ

فقط چندی تو مهماﻧﻲ!

به جان و دل تو عاشق باش

رفیقان را مراقب باش

مراقب باش ﺗﻮ به آﻧﻲ

دل موری نرنجاﻧﻲ

که درآخر تو میمانی و

مشتی خاک که از آﻧﻲ

 

وبلاگ پیوند به دوستان داستان نویس

جملات زیبا در مورد زندگی

در مقابل تقدیر خداوندمثل کودکی یک ساله باش…

وقتی او را به هوا می اندازی، می خندد…

چون ایمان دارد که تو او را خواهی گرفت…

 

جالب ترین جملات خواندنی

جملات زیبا در مورد خدا

 

بیشتر رنجی که می کشیم نه توسط چالشهای واقعی زندگی 

بلکه توسط مشکلات جعلی ای که ذهن تولید کرده است…

 

جالب ترین جملات خواندنی

جملات زیبا درباره زندگی

 

درست جایی که هم اکنون هستی همان جایی است که می بایست باشی

با آن نجنگ

از آن فرار نکن

محکم بایست

نفسی عمیق بکش.

یکی دیگر

یکی دیگر

حالا از خودت بپرس

چرا جهانم اینگونه است؟

لازم است چه چیزی را تغییر دهم؟

 

۰ نظر
شهربانو واثق

رمان عاشقانه دباغ ۱

۰ نظر
س. علیزاده

آهوی لنگ

 

۱ نظر
س. علیزاده

سرفه در کنسرت

داستان کوتاه «سرفه در کنسرت» اثر هاینریش بل | شبکه اجتماعی کتاب

۰ نظر
س. علیزاده

داستان کوتاه ادبی

  

爱情故事

دو داستان کوتاه  

۰ نظر
س. علیزاده

داستان دهقان فداکار

 

دهقان فداکارشین براری نویسنده

۲ نظر
س. علیزاده