متن طنز کوتاهی با  نام    درد  مشت قلی.   از  آرشیو  بداعه های آقای شهروز صیقلانی  بازنشر میکنم... 

 مش قلی با قیافه ای دلخور

 رفت دیروز پیش یک دکتر

روی هم رفته حال او بد بود

 مثل فیلی که ضجه می زد بود

دکتر از حال و روز او پرسید

باتبسم از آن هلو پرسید

که بگو درد در کجا داری؟

مشکلی نیست تا مرا داری

مش قلی  گفت با دلی پرسوز

 موی من درد می کند امروز

 دکتر ازحرف او تعجب کرد

 چون بگوشش نخورده بود این درد

پس بپرسید از غذایش هم

مش رجب گفت نان و یخ خوردم

جات خالی ناهار خوبی بود

دکتر از پشت میز خود فرمود

ای بمیری که مردنت غم نیست

 چون که هیچیت شکل آدم نیست

نه غدایت غذای آدم هاست

نه مریضیت ، مشکلت اینجاست

دکتری خوب و خبره پیدا کن

اول این مخچه را مداوا کن