روی مطلب کلیک نمایید... همانطور که پیش از این در آموزش فن نویسندگی خلاق  سطح مبتدی و مقدماتی  گفته شده است  انواع گونه های راوی در ادبیات داستانی بکار میرود ‌. گاه   راوی خردمند  - گاه راوی بی ثبات _ گاه راوی دروو _  یا گاهی راوی متظار و.....   .در این مطلب ذکر مثال برای نمونه ی  راوی ناآگاه  آورده شده : 


نخستین ارتباطم در محیط شهری محسوب میشه و خب به انزوای چهار ساله ی من در شهر خاتمه میده و خب بهتره با خودم صادق باشم و به محافظه کاری هام خاتمه بدم ، این زن مظهر جدیدی برای زندگی شرافتمندانه ست. این زن سرمشق جاودانه ی یک انسان انقلابی و الگوی بشریت هست .چطور میتونم به عضویت خودم در گروهش خاتمه بدم . درحالیکه هنوزم نفهمیدم اونها چه قصد و نیت و هدفی دارند . چون برخلاف سخنان اولیه اش هیچ حرفی از حفظ محیط زیست و لانه سازی برای پرستوهای مهاجر  در جلسات زده نشد . نه. نمیتونم بهش جواب منفی بدم  . به این گشایش به دیده ی  مثبت نگاه میکنم . محیط زیست از مباحث مورد علاقه ام محسوب نمیشه اما از اونجایی که بزرگ شده ی روستا هستم  و در دل طبیعت بزرگ شدم و با این بچه شهری ها کاملا تفاوت دارم  بهتره که توی گروه خودمو نشون بدم . چون دفعه قبل و وقتی به چند داوطلب نیاز داشت  فقط من و اون غریبه دستمون رو بالا بردیم و آخرشم به رسم سنگ کاغذ قیچی  اون انتخاب شد . با اینکه من انتخاب نشدم ولی باقی اعضا بخاطر شجاعتم بهم تبریک گفتن.  من الگی دچار تصورات منفی شدم .  مگر میشود؟ محال است. دچار قضاوت عجولانه شده ام . مطمئنم اینبار که به جلسه بروم تمام ماجرا برایم روشن خواهد شد. اگر پا پس بکشم و نروم  خیلی بد و بی ادبی محسوب میشود .  . اون وقت چه فکری راجع به من خواهد کرد؟.. . خب همین دیروز بود که توی جمع گروه شان در خاتمه سخنرانی اش  از جای خودش بلند شد و خطاب به تک تک اعضای گروه عجیبش  با صدای رسا و لحن پیروزمندانه ای اعلام کرد و گفت ؛  

 افتخار دارم که عضو جدیدی رو به شما یاران باوفا و انقلابی معرفی کنم  . 

سپس با دستان ظریف و کشیده اش مرا نشان داد و گفت ؛ جوانی ریز نقش با روحی بزرگ و آسمانی که از دورترین جغرافیای این مرز و بوم یک تنه با ناملایمات جنگیده و برابر جبر و ظلم حاکم بر جامعه  سر خم نکرده و سینه ای سپر و سری بالا و تک و تنها بی حامی و پشتیبان برابر ظلم و ظالم ایستاده و قد کشیده و رشد کرده و اکنون در بیستمین بهار زندگانی بلطف چرخش ایام و مسیر سرنوشت   جایگاه حقیقی خودش رو کنار ما پیدا کرده . .


بعدشم که همه داشتند منو نگاه میکردن  شروع کردن به تشویق .  منم ناخواگاه احساس غرور کردم و تصوراتی غریب بهم دست داده بود و انگار دیگه از قد کوتاهم  از لهجه ی  روستایی ام و از فقر مالی و پدر مادر دهاتی ام  خجالت نمیکشیدم و در یک شرایط ایده آل و قدی حدودی یک و هشتاد و اندامی ورزیده  از روی نیمکت بلند شدم و به مفهوم ادای احترام تعظیم کردم برابر تشویق حضار . 

خب البته برای اینکه بهتر دیده بشم  کسی دست منو گرفت و کمک کرد برم روی نیمکت تا بلکه دیده بشم.  خب شاید واقعا در اون لحظه  برای اولین بار داشتم از ارتفاع یک و هشتاد به دیگران نگاه میکردم   . هرچند بقول بانو که میگفت   همیشه  روح های بزرگ در جسم های ریز نقش دمیده شده.   از اون گذشته  من از محدود افراد دانشجوی گروه هستم. باقی از قشر کارگر و یا بی سواد هستن.  خودم شاهد بودم که برخی بلد نبودن اسمشان را در برگه ی حضور غیاب جلسه بنویسند

  و خب لپ کلام  هم چای رایگان بود هم چندتایی شکلات اضافه در جیبم ماند .  و خب آنقدر در فکر اندام کشیده و ظریف بانو بودم که نفهمیدم قرعه کشی مربوط به انجام چه کاری بود و چرا با فرد منتخب آنگونه خداحافظی میکردند . گویی قرار بود سفری دور و دراز برود و هرگز باز نگردد . جالب انکه حتی ساعت خودش را به من به‌رسم یادگاری داد . و خب نمیدانم سفر به راه دور چه ارتباطی با جلقه ی سیم پیچی شده دارد . البته اینکه ساعت را چرا به من داد  و مگر در سرزمین های دور  ساعت کاربرد ندارد که چنین کرد . و اینکه او رفت و ساعتی بعد و به لحظه ی خاصی همگان ساکت سراپا گوش شدند و خیره به عقربه های ساعت گرد دیواری ماندند  و راس ساعت شش  صدای مهیبی آمد که از دور دست بود و حتی زیر زمین لرزید و کمی خاک از سقف بر سرمان ریخت و تابلوی صلیب شکسته روی دیوار کج شد . و همگان شروع به شادمانی کردند و همدیگر را در آغوش کشیدند و تبریک گفتند . 

آخرش هم بانو گوشزد کرد که حین خروج از زیر زمین بشکل گروهی  نرویم  و  دو به دو  و ضربدری  خارج  شویم و خودمان را بی اطلاع از عملیات و انفجار نشان دهیم .   

انفجار؟ کدام انفجار؟  جالب ان است که بانو حتی علم غیب دارد . چون همان شب بود که از جانب هم خوابگاهی هایم شنیدم که در ایستگاه قطار  یک عملیات انتحاری  انجام شده.   

من برای بار نخست  منظور  و معنای  واژه ی   "انتحاری" آشنا شدم.  عجیب امد و کمی  شک و شوبهه های شرورانه به دلم زد . ولی بی خیالش شدم. چون چنین تصورات بد بینانه ای واقعا شرم آور است .  لابد سو تفاهم است . ....‌ 

   پایان ذکر مثال 

به چنین راوی ای می توان به اصطلاح  گفت : 

 د راوی غافل   _ راوی بی اطلاع _ راوی احمق  _ راوی ناآگاه   _ راوی بیخرد  _ راوی سطحی نگر 



مدرس نویسندگی خلاق شهروز براری صیقلانی