مصاحبه با چند نویسنده موفق 

 

[][][][][][][][][][]
  دیوانه چه کسی است؟" اثرمهدي رضايي را مي‌توان در  ژانر ادبي   نقد مشکلات اجتماعی قرار داد. او در نخستين اثر داستاني خود كوشيده است تا فضايي ملموس را در اختيار خواننده قرار دهد و دراين عرصه، تا حد قابل قبولي هم موفق بوده است. اين كتاب كه نشرافكار آن را منتشر كرده، بهانه گفت و گوي ما با اين نويسنده است.

 چه عاملي سبب نوشتن اين كتاب شد؟ آيا پيش از اين تجربه نوشتن داستان را داشته ايد؟

دغدغه مسائل اجتماعي هميشه مرا وادار به نوشتن كرده است. من از ده سال پيش شروع به نوشتن كرده‌ام و اين كتاب تركيبي از كارهاي قبلي‌ام به حساب مي‌آيد و همواره سعي داشته‌ام موضوع‌هاي اجتماعي را محور كارهاي خود قرار دهم و اين نكته هرگزازمن جدا نبوده است.

 هميشه بين عنوان و درونمايه ارتباط خاصي وجود دارد. چرا اين عنوان را براي كتاب انتخاب كرديد؟

اين عنوان درواقع سوالي است كه در آغاز رمان و از مخاطب پرسيده مي‌شود. هدف من ايجاد نوعي پرسش است. اين پرسش شايد در ذهن مخاطب جواب‌هاي گوناگوني را ايجاد كند، اما مهم‌ترين مسئله رمان اين است كه آيا شخصيت‌  اصلي داستان واقعا يك ديوانه است يا خير؟ شخصيت اصلي داستان انساني است كه به دليل رعايت اخلاقيات و اتفاقاتي كه در پيرامونش روي مي دهد، در نگاه جامعه انساني ديوانه مي‌نماياند. او سعي مي‌كند كه اين مشكلات رابه تنهايي حل كنداما چون نمي‌تواند چنين كند در بعضي قسمت‌هاي داستان صداقت او زير سوال مي‌رود.

 جزئياتي كه شما درداستانتان به كار برده ايد به پيشبرد داستان كمك كرده است يا خير؟

جزئيات سبب تشكيل درون مايه مي‌شود. من با كنار هم قرار دادن جزئيات سعي كرده‌ام تا افزون بر آن كه شخصيت ها را شكل  دهم، در داستان تعليق هم ايجاد كنم. شايد از نظر مخاطب، جزئيات داستان خيلي عادي به نظر بيايداما همين اتفاقات عادي هستند كه درزندگي انسان رخ مي‌دهد و آن را مي‌سازد. بسياري از ما نسبت به اتفاقات بي‌توجه هستيم. حال آن كه اين جزئييات ازاهميت فراواني برخوردارند و از سويي نشان دهنده معضلات اجتماعي هستند. ازسوي ديگر پرداختن به جزئيات به اين دليل است كه مخاطب به معضلات اجتماعي توجه بيشتري داشته باشد، چرا كه معتقدم يك نويسنده علاوه برداستان پردازي، وظايف ديگري هم دارد. سعي كرده‌ام همان طور كه توجه مخاطب را به مشكلات جلب كرده‌ام، تاثير آن را هم نشان دهم.

 

عنصر گفت و گو در داستان از اهميت بسياري برخوردار است. زيرا باعث پيشبرد داستان مي شود. شما تا چه اندازه به اين مسئله توجه داشته ايد؟ به نظر مي رسد كه ديالوگ هاي كتاب شما چندان به واقعيت نزديك نيستند...

دراين كتاب سعي كرده ام از عنصر گفت و گو براي معرفي شخصيت‌هاي داستان استفاده كنم. در واقع من شخصيت هاي داستاني خود را از بين مردم جامعه انتخاب مي‌كنم وسپس آن‌ها را در ذهنم پرورش مي‌دهم و وارد داستان مي‌كنم. از همين روست كه درقسمت‌هايي از داستان، شخصيت‌ها مانند مردم جامعه عمل مي كنند. مثلا گاهي شعار مي‌دهند و گاه به نصيحت يكديگر مي‌پردازند. در واقع معتقدم بين آدم‌هاي داستان‌هايم و مردم جامعه نبايد تفاوتي وجود داشته باشد. يعني آنها بايد در موقعيت‌هاي مشابه همان‌طور عمل كنند كه مردم جامعه عمل مي‌كنند. مثلا گفت و گوهايي كه بين آرمان و نگار روي مي دهد، نشان دهنده شخصيت اين دو نفر است . حرف‌هاي آرمان نشان دهنده شخصيت ناپخته اوست و جواب هاي او به نگار همواره در تقابل با احساسات او شكل مي‌گيرد. اما شاهي شخصيت پخته‌اي دارد و اين پختگي را در گفت و‌گوهاي خود با آرمان نشان مي دهد. به همين دليل است كه شما گاه ممكن است حس غير طبيعي بودن دراين گفت و گوها را داشته باشيد.

كتابي در دست نوشتن داريد؟

"من بن لادن را كشتم" اسم كتابي است كه درحال حاضر دارم روي آن كار مي كنم. اين كتاب درقالب نمايشنامه است و بيشتر اتفاقات درآن به صورت گفت و گو بيان مي شود اما فعلا قصد چاپ آن را ندارم چون بايد بيشتر روي آن كار كنم.

 براي خواندن نقدها و مصاحبه ها بيشتر دررابطه با اين رمان به لينك زير مراجعه كنيد.

http://stop4story.blogfa.com/page/buy.aspx

+ نوشته شده در چهارشنبه دوم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 11:39 توسط افسانه زنی از دیار سبز  | نظر بدهيد

وبلاگ....

http://donyayesabzeman.persianblog.ir/

مجله ی اینترنتی / دنیای سبز من زیباست
[][][][][][][][][][][][][][][][]




نویسنده شهروز براری صیقلانی سبک فرمالیسم هنری


 


  شماره 2 نظام الدین مقدسی 

  مصاحبه شماره دوم 
نظام الدین مقدسی شاعر ونویسنده

نظام الدین مقدسی می گوید؟

اخیرا دو کتاب من مجوز گرفت که خب خبر خوب بود دیگر . البته هیچ وقت دوست ندارم خبر خوب برای من اینها باشد .ولی مثل اینکه در کشور خوردمان برای یک فعال هنری مجوز گرفتن خیلی مهم شده . یک زمانی یادم است به خاطر اینکه مجوز تشکیل انجمن ادبی و کارگاه داستان را دادند آنقدر خوشحال بودم که با خوشحالی داستایوسکی وقتی در یک قماربازی برنده می شد برابری می کرد . البته او فورا دوباره بازی می کرد و مثل شخصیت قمارباز همه ی پولها را می باخت . منظورم این است که برج ایفل زیباست ولی نه برای ما . نویسندگی یک هنر است ولی نه برای ما . برای ما شده خودسانسوری . همینش مانده انگار .

  آغاز فعالیت تان در عرصه فرهنگی؟

سئوالی است که می توان خیلی راحت جوابش را داد و مثلا نوشت من از وقتی یادمه فعالیت هنری می کردم یا از سوم راهنمایی مارکز می خواندم . نه . اینطوری نیست . به شخصه معتقدم من هنوز هیچ فعالیت هنری نداشته ام . چون هنر داستان یا شعر معنایی بسیار گسترده پیدا کرده است . اگر بگویم فقط توانسته ام زیاد بنویسم و این نوشتن هم از زمانی شروع شد که با مطالعه آشنا شدم شاید جواب نسبتا مناسبی باشد . جالب اینجاست که من بیشتر تاریخ خواندم و روانشناسی و فلسفه . آنوقتها فکر می کردم مثلا خواندن رمان وقت تلف کردن است . تا اینکه با رولان بارت آشنا شدم . که در حوزه فلسفه هم کتاب دارد . دیدم او عاشق مارسل پروست است .یا جیمز جویس یا بکت . لوکاچ که فیلسوف مارکسیست بود هم کتابی داشت درباره ی رمان اجتماعی . فهمیدم که رمان سرفصل گفتگوی فیلسوفان با مردم است و وقتی یا سارتر . کامو و دوبووار آشنا شدم برایم مسلم شد که داستان می تواند مفاهیم فلسفی و روانشناختی را خیلی لذیذ به خواننده بخوراند . کاری که تالستوی کرد و همچنین سارتر . پس از آن دو سال تمام فقط رمان خواندم . و وقتی خودم را در نوشتن امتحان کردم دیدم بدک نیست . حد اقل می توانستم با نوشتن خودم را از روزمرگی نجات دهم . اگر از من بپرسید بیشتر از چه چیزی می ترسم می گویم روزمرگی . روزمرگی سقوط است .

2- کتاب های شما دیر مجوز داده می شود؟ در چه سبکی کار می کنید؟

بله کتابهای م دیر مجوز می گیرند . البته دو کتاب اولم که شعر بود و در زمان آقای مسجد جامعی بود زوددتر مجوز گرفت . آنوقت هم درباره ی رمان همسایه ها از احمد محمود یک شعر نوشته بودم . که حذف شد . خب . ولی وقتی نوبت داستان می رسد فرق می کند . داستانهایم بیشتر عاشقانه است . یعنی روابط بین زن و مرد یا پسر و دختر است . ولی اینها مشکل کار نیست . مشکل توصیفاتی است که به کار میبرم . مسئولین ارشاد از این توصیفات خوششان نمی اید . مثلا در همان داستان مریلا بسیاری از توصیفات حذف شد که هر وقت یادم می آید از اینکه آنطوری سلاخی شده چاپ شد متاسف می شوم و از مریلا عذرخواهی می کنم . مثلا شما داستانهای بازاری را می بینید که خیلی عاشقانه است و اصلا جز یک روایت عاشقانه نیست . خیلی زود مجوز می گیرد . نباید تعجب کرد . چون نویسنده ی آن کتاب از توصیف استفاده نکرده . برای شخصیت پردازی یک مرد هوسباز فقط نوشته : او مردی هوسباز بود . خب اینها شامل حذفیات نمی شوند . توصیف کردن گناه است . بله .

این دو کتاب جدیدم هم تازه مجوز گرفتند . حتی برای مجوز گرفتن مجبور شدم عنوانهایشان را هم تغییر دهم . مثلا معشوقه به روایت پیانو شد سه حنجره گنگ .البته این کتاب را در سال 81 نوشته ام .

 من همه ی سبکها را امتحان کردم . اما هیچکدام رئال نمی شوند . پس رئال می نویسم . از بین رئالیستها هم همینگ وی را بیشتر از همه دوست دارم . بعد از او فاکنر و شرود آندرسن . البته آندرسن یک رئالیست نیست . بینا بین است . اگر بگویید که از وقایع اطراف و پیرامون الهام می گیرم اصلا اینطور نیست . کافی است کتاب بخوانی و از تخیل استفاده کنی . همین

اگر ویراستار کتاب تان بودید چگونه با داستان رفتار می کردید؟خوب این هم یک سوال است ؟

 اگر ویراستار کتابم بودم خب معلوم است که هیچ تغییری نمی دادم . خودم می دانم که داستانهایم آنطور نیست که بشود گفت قوی است . ولی داستانهای ضعیف هم ضعیف است . کار ویراستار هم این نیست که داستان را قوی کند . بلکه سی می کند ضعف ها را بپوشند که متاسفانه خوانده ی حرفه ای خیلی زوذ می فهمدو کتاب را کنار می گذارد . اما من داستانهای خوبی هم دارم .البته چون مطمئن هستم مجوز نمیگیرند گذاشته ام برای خودم . حد اقل سه رمان بزرگ دارم که حتما ویراستارها دوست دارند بخوانند . امیدوارم یک روز اینها هم مجوز بگیرد . شاید خبر خوب برای من چاپ این سه تا باشد

 شما شخصیت های داستان نتان هم نقد می کنید ؟ در کدام داستان ها آنطور که می خواستید نبوده؟

 بله . این سئوال موضوعی خوب را پیش می کشد . ببینید مثلا فاکنر در بسیاری از مصاحبه ها شخصیتهای داستان خشم و هیاهو را تعریف کرده . جاهایی هم نقد کرده . وقتی گفتگوی فاکنر را می خوانی انگار کتی کنار دستشنشسته . ضعف هایش را هم می گوید . ضعف های بنجی را هم می گوید و درباره ی باور پذیر بودن این رمان بزرگ بحث نسبیت را پیش می کشد . یا مارکز درباره صد سال تنهایی برخی شخصیتها را احمق می خواند و غیر قابل باور برای خودش . من هم در تنهایی خودم به شخصیتها فکر می کنم . آنها را نقد می کنم . در مورد باور پذیر بودن وجود و رفتارشان فکر می کنم . گاهی به این نتیجه می رسم که حتی در وسط راه باید حذف شوند . چند بار این کار را کردم . در داستانهای کوتاه با بازنویسی معمولا شخصیتی حذف می شود . حالا این به کنار . لذت نوشتن بیشتر وقتی است که فرا داستان می نویسم، مانند آثار ممنوعه ی شین براری.،   همواره حس رغیب بودن و رقابت پنهان  با نویسنده ای  شین براری را در افکارم میپرورانم ،  اما اگر واقع بین باشم باید بگویم که بطور ناخودآگاه او و آثارش شده  برایم نقشه ی راه و مسیر   او خودش را جثورانه و بی مهابا به هر چاله و چاه و دره ای می اندازد و من با حفظ فاصله  تلاش میکنم اشتباهاتش را تکرار نکنم و بطور مثال هرگز در آثارم  پلی از جنس   کنایه و استعاره  به اعتراض علیه قتل های زنجیره ای نزنم تا مبادا به تیر غیب و  خشم کتخدا  مبتلا شوم.  او همسن و سال برادر کوچک  من است و متاسفانه او بشکل ناجوانمردانه ای سانسور و بایکوت شده و همواره از اینکه در موقعیت کنونی او قرار گیرم وحشت دارم. نمیدانم چگونه ثابت قدم مانده ولی به گمانم حرفهای  برحق و مطالبات منطقی و بسیاری نسبت به جایگاه حقیقی اش از دست روزگار و جبر این سالها داشته باشد. اما نمیدانم چگونه خودش را قانع کرده تا ساکت بماند و اعتراض نکند. هرچند اصل بنیادینش از پایه و اساس  "اعتراض" بر علیه سیستم حوزه ی نشر کتاب بنا شده زیرا سبب رونق بازار سیاه آثار ادبیات داستانی شده. بازاری که نیازمند مجوز نیست.  .(مقداری از محتوای این مطلب حذف گردید)  در این  بازار و ادبیات داستانی خیلی راحت می توان شخصیتها را نقد کرد.  . در همین کتاب جدیدم که حالا عنوان یک مغول خوب را دارد داستانی بود با عنوان عشق مدرن . خیلی دوستش داشتم . چون شخصیت داستان مرا که نویسنده بودم نقد می کرد . ولی این داستان هم شامل سانسور شد . شاید بهترین داستان این مجموعه بود

 شما  نظا م الدین مقدسی رابه عنوان یک شاعر می شناسید یا یک نویسنده؟یک تعریف شخصیتی از خودتان بگویید؟

 به قول هوشنگ گلشیری عزیز نویسندگان شاعران شکست خورده اند . ولی درباره ی خودم این را بگویم که من هیچ وقت در مقوله ی شعر شکست نخوردم .یعنی اگر شعر همین شعرهایی است که امروزه می خوانیم من هنوز شاعرم و خیلی هم شاعر خوبی هستم . گفته ی هوشنگ گلشیری را باید در مورد شاعران بزرگ به کار برد نه شاعران امروزی . شاید دوستان از حرفهای من خوششان نیاید ولی باید بگویم که شعر امروز تخریب شده است . چیزی از شعر فارسی باقی نگذاشته اند

 شعر یا داستان  اینکه کدام برای شما ارزش بیشتری دارد؟

خب معلوم است که شعر ارزش بیشتری برای من دارد . فکر کنم هر هنرمندی این حس نزدیکی به شعر را دارد . شعر مقوله ای متفاوت از داستان به لحاظ کارکرد و ماهیت دارد . شعر با احساس سرو کار دارد . منظورم شعر امروزی نیست . منظورم مثلا شعرهای فروغ است . هیچوقت نمی توانم هیچ داستانی را با شعرهای فروغ مقایسه کنم . این مقایسه هم اشتباه است . من فقط کتاب موجها از ویرجینیا وولف را که خود به تمامی شعری بلند است اما به عنوان رمان مطرح شده با اشعار فروغ هم ردیف می دانم . کارکرد شعر سرگرم کردن نیست بلکه اتفاقا بیرون آوردن مخاطب از سرگرمی و روزمرگی است . هر چند خیلی از داستانها خصوصا داستانهای کوتاه و یا رمانهایی مثل کوری یا مزرعه حیوانات و در ایران داستانهای بهرام صادقی همین کارکرد را دارد ولی نمی توان انکار کرد که اساس داستان بر سرگرم کردن و ایجاد هیجان بوده است . در این مورد می توانید به کتاب آقای ابراهیم یونسی که به ساده ترین زبان نوشته شده مراجعه کنید . منظورم همان آموزش داستان نویسی است .

اسم یک داستان کوتاه خوب ایرانی وخارجی را نام ببرید. که در آن اصول یک داستان  رعایت شده؟

 این سئوال مثل سئوالهای کنکور است . ولی خب باید جواب داد . من فکر می کنم بهترین داستان کوتاه خارجی موز ماهی وحشی باشد از سالینجر . البته باید جامپا لاهیری در مجموعه داستان مفسر رنجها را هم در نظر گرفت . فکر می کنم این خانم در کل داستانهای این مجموعه معیارها را به خوبی رعیت کرده و خواننده را با لذتهای جدیدی که می توان از کلمات یرون کشید آشنا کرده . اما داستان ایرانی من مجموعه داستانهای بهرام صادقی با عنوان سنگر و قمقمه خالی بهترین می دانم و امروزیها هم رضا قاسمی خوب کار می کند .

شعری از نظام الدین مقدسی که قرار است نویسنده بماند

من چیزهایی را دوست داشته ام

مثل عشق به گنجشکها هنگام غروب آفتاب

مثل یک شب که به یاد ماندنی شود

اما چیزهایی که دوست داشتم

دیگر نیستند

 دیگر وقت نمی کنم غروب را تماشا کنم

و گنجشک فقط یک پرنده در کتاب زیست شناسی است

من بزرگ شده ام

و دیگر نمی توان چیزهایی که دوست می داشتم را

دوست بدارم

الان فقط بزرگ شده ام

راه که می روم

سنگینی خودم را به زمین تحمیل می کنم

و حس می کنم گالیله یا هر کسی دیگر

زمین را فقط برای دور زدن ماشین من

گرد و چرخوان کشف کرد

من بزرگ تر می شوم 

و اطمینان دارم

شب به یاد ماندنی من نزدیک است

شبی که با قرصهایم خواهم خوابید

عشق من قرصهای منند

عشقهای من

داروخانه از غروب آفتاب زیباتر است

به خاطر اینکه من بزرگ شده ام

 

 تشکر از شاعری که می خواهد نویسنده بماند.

 خانم افسانه عزیز از شما ممنون .

 http://rep2.blogfa.com/ وبلاگ داستان داستان داستان

 بخاطر طولانی بودن قسمتی از پاسخ مصاحبه حذف شد با پوزش



کتابی از شه‍روز براری صیقلانی   حاشئه سردتر است



 مصاحبه شماره سه 

شیما شاهسواران احمدی 

__________

[][][][][][][][][][][][][]
شیما شاهسواران احمدی شاعره عصر زمان

شیما  شاهسواران احمدی شاعره خوبمان از خودش می گوید؟

متولد 1362 آذر ماه ،تهران ،تدریس می کنم(زبان انگلیسی ) و گاهی ترجمه ...
نقاشی هم میکنم . 
دو خواهر دارم ، هر دو فر هنگی ، پدرم در نیروی هوایی خدمت می کرد(روحش شاد) و مادری فرهیخته که فلسفه را تا حدی که می دانم از او آموختم .

دوران کودکی ام را در جوار مادر بزرگی شاعر که موزون سخن می گفت سپری کردم ، مادر ایشان هم چونین بود، البته سوادشان در حد قرائت قرآن بود .

2- صحبتی در مورد آخرین چاپ کتاب تان بگویید. و همینطور در مورد رونمایی آن؟

بدون تعارف اگر حمایت های ناشر بزرگوارم, آقای پرویز بیگی حبیب آبادی ,فصل پنجم نبود , کتابم به این زودی ها چاپ نمیشد-ناشران اگر شاعر باشند بهتر نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همچنین حمایت های دوست شاعرم مریم جعفری آذرمانی که غزل به غزل همراهم بودند .

مراسم رو نمایی کتابم در فرهنگسرای قیطریه بر پا شد . با زحمات آقای کورس احمدی و رضوان ابوترابی که همیشه با من و همه مهربانند. مراسمم بود، حضور دوستان شاعر مایه ی رونق مراسمم بود.


۳- اولین شعری که سرودید هنوز در خاطرتان نقش دارد( بنظر خودم اولین باید خاطره انگیز باشد)

بله ، وقتی مدرسه می رفتم در مدرسه ی مان مسابقه ی شعری برگذار شد. من هم با تنها شعر که همان اولین بود شرکت کردم. داور ها معلم های مدرسه بودند. با حضور افتخاری شاعر پیشکسوت حسان-10 برگزیده داشت ، من رتبه ای نیاوردم ،فقط توانستم شعرم را بخوانم تا ایشان بشنوند- بعد از مراسم ایشان به من خودکاری هدیه دادند و مرا تشویق کردند - اولین شعرم مرا به یاد آن خودکار میاندازد که هنوز هم دارم.

4- شعر از دیدگاه شما ، اگر بخواهید تشبیع کنید چه چیزی زود نقش می بند در افکار شعر گونه تان؟

شعر شبیه آسمانی زیباست و شاعر ها پرنده هایش.

5-اگر بخواهید شعر هایتان را دسته بندی کنید کدام شعرتان را در دسته آخر می گذارید؟

هر شعری که بوی عشق ندهد- عاشقانه نوشتن تخصصی بکر میخواهد. شاعر هایی که این ویژگی را ندارند اینگونه نوشتن را ضعف میدانند. 
عشق ... عشق... عشق... شعر چه عاشقانه چه اجتماعی زیباست.

6- چند درصد از مخاطبان شما با شعر ارتباط بر قرار کردند؟

بیشتر مخاطب هایم - حتی بیشتر از آنچه خودم تصور میکردم.

۷- اگر استاد شعر بودید؟ اولین درس شما به شاگردانتان چه بود؟

عشق ورزیدن را .

8- اگر بخواهید صادقانه بگویید انجمن شعر برای تازه وارد ها مکان خوبی است؟

بله ، عرصه ای خواهد بود برای پر کشیدن در آسمان شعر ، البته برای کسانی که هدفشان تنها شعر باشد .

9- اگر از شما بپرسم شیما شاهسواران را می شناسید چه می گویید؟ یک نقد کوبنده هم از خودتان بگویید؟( حالا ).
میگویم ........ گیج و بسیار رک است ، زبانش در کلام تلخ است .

10- انگیزه تان از شعر، شعر می کشد.مرا به پیش هر قدم گرفته ای مرا دست کم گرفته ام تو را، دست کم گرفته ای مرا ( من شخصاوقتی خواندم خیلی لذت بردم ) در این شعر چقدر وسواس بکار بردید؟ لطفا بگویید.

ممنون-این شعر را برای خاطره ای تلخ سرودم ،تنها اعترافی در غالب شعر است ،در شعر سرودن کلن خیلی وسواس دارم ،گاهی روز ها ا ا ا ا ا ا طول میکشد تا شعری سروده شود.

11- شعری در مورد آتش سوزی دختران هرات گفتید اگر درست یادم باشد؟

تا امروز افتخار شعر سرودن برای خواهران هراتی ام که مظلومانه می سوزند را نداشتم ، اما این سئوال را بار ها از من پرسیدند، دلیلش را نمیدانم .


۱۲- اگر بخواهید صادقانه بگویید انجمن شعر برای تازه وارد ها مکان خوبی است؟

بله ، عرصه ای خواهد بود برای پر کشیدن در آسمان شعر ، البته برای کسانی که هدفشان تنها شعر باشد .

شعر دیروز

شعر دیروز اعتبار وپشتوانه ی شعر امروز است. شعر نعمتی الهی ست .

و آخرین کلام

شعر رسالتی سنگین و مقدس ا ست .
یک شعر انتخابی از خودتان

از طلا نیست گوشواره‌ی من نخ ابریشمی‌ست در گوشم
مادرم ناله‌ای‌ست قاجاری که به یادش شلیته می‌پوشم

عشق مردان ما پلنگی بود دل‌شان صخره‌های سنگی بود
من به یاد زنان طایفه‌ام چای تلخ غزال می‌نوشم

شهر من زیر ریل‌ها له شد اختراع قطار تاوان داشت
آن‌قدر بی‌نشان شدم که شده‌ست شجره...نامه‌ام فراموشم

چشم بگذار زندگی بازی‌ست مردها را بلندتر بشمار
یک...دو...پیدایشان نخواهی نکرد بغض هر حجله مانده بر دوشم

استکانم که نیم من اشک است نیمه‌ی خالی مرا پر کن
زور تاریخ می‌رسد به زنان مادرم گریه کن در آغوشم

درود بر شما و همه دوستان اهل شعر

p://donyayesabzeman.persianblog.ir/




   نقل یک خاطره توسط مدیریت وبلاگ ادبی چوبک