فروش سلاح گرم و کتاب غیر مجاز در بازار سیاه ناصر خسرو تهران    شهروز براری صیقلانی ممنوع قلم گردید روزنامه مشرق

 


     روزنامه کثیرالانتشار   همشهروند    

لینک تصاوفی وبلاگ 

  فروش سلاح گرم جنگی قاچاق در خیابان ناصرخسروی تهران به روایت روزنامه تهران امروز

         شهروز براری صیقلانی ممنوع قلم گردید روزنامه مشرق  

         در خیابان ناصرخسرو تهران، انواع سلاح کمری "کلت" یا به قول اسلحه به دستهای آن محله، "شاهکش" و مسلسل AK47 یا همان کلاشنیکف خودمان، به فروش می رسد. این بخشی از مشاهدات خبرنگار روزنامه همشهروند تهران امروز است که در گزارش صفحه 10 امروز خود آورده: "از (رسول، یکی از دستفروشان خیابان ناصرخسرو) می پرسم چه اسحله هایی دارد؟ با فردی تماس می گیرد. به لهجه کردی حرف می زند. تلفنش را که قطع می کند، می گوید: "شاهکش دارم."

خبرنگار روزنامه، نرخی نیز از قیمت تک فروشی و خرده فروشی اسلحه گرم در ناصرخسرو می دهد :"شاهکش 150 هزار تومان، کلاش هم از 350 هزار تومان به بالا."

به نوشته این روزنامه، اسحله فروشان خیابان ناصرخسرو، اسم هم دارند، با نام و نشان مشخص در اندام و چهره: "دو نفر هستند. رضا، مسن تر است، اما رسول، پسر جوانی است که بیشتر از 25 سال ندارد. رد چاقو، سمت راست صورتش را نشانه دار کرده است.... به لهجه کردی حرف می زند."

خبرنگار روزنامه، با تفنگ فروشان ناصرخسرو، قرار و مدار برای خرید اسلحه هم می گذارد: "شاهکش را تا دو ساعت دیگر تحویل می دهم... برای کلاش پس فردا بیا. رضا می گوید. اما پس فردا چطور پیدایش کنم؟ رسول بی آنکه آثاری از ترس توی چهره اش باشد، می گوید: "جای ما همینجاست، من نباشم، رضا هست. به مردی که کنارش ایستاده است اشاره می کند.

در هفته گذشته، مجلس تصویب کرد قاچاقچیان اسلحه گرم و مهمات جنگی با 2 تا 15 سال زندان مجازات شوند و برای قاچاقچیان سلاح گرم شکاری، مجازات 6 ماه تا 2 سال زندان را پیش بینی کرد، ولی انگار، یا فروشندگان اسلحه گرم در ناصر خسرو خبر ندارند یا ....؟
فردایش باز به سر قرار میروم تا بلکه بتوانم به چشم مدرکی و یا ردی از سلاح گرم ببینم.  چون دچار تناقض و پارادوکس بین افکار و باورهای همیشگی و تلخیه حقایق و شواهد جدید شده ام.  پذیرفتنی نیست برایم که سلاح گرم چنین ارزان قیمت و در دسترس باشه ولی به امنیت جامعه خللی وارد نشه.  پس وظیفه ی وجدانی خودم ميدونم که پیگیری کنم تا به نتیجه ی قطعی برسم و بقول گفتنی  یا زنگی زنگی یا رومی رومی   . 

                         
روز موعود میرسد و به سر قرار میروم                            
 نمیدانم جو بازار  ناصرخسرو به طرز عجیبی سنگین شده یا که من بیش از حد اضطراب  دارم !. اما هر چه  هست  یک جای کارش میلنگد. چون خلوت تر از سابق است و آن جوش و خروش همیشگی را ندارد.  دیگر مانند سابق کسی درب گوش آدم زمزمه نمیکند که  داروی تاریخ مصرف گذشته ی نایاب دارد.  دیگر کسی درب گوش رهگذران چیزی را پچ پچ کنان زمزمه نمیکند.   
  سر مکان سابق میروم و منتظر میمانم.. 
همان شخص قبلی می آید   و   بی اعتنا  پاتوق میکند.   کنارش میروم و از او جویای مسیله میشوم. 
او میگوید که  اوضاع مث پیش نیست و فعلا تعطیل است. 
او اینبار مشغول فروش چیز دیگری است.  جای سلاح گرم  کتاب های نایاب و  ممنوعه ای را تبلیغ میکند که اسم نویسنده اش برایم غریب است.  از او میپرسم حالا مگر این "شین براری " کیست؟ 
او با کمی منعو منعو و این دست و پا کردن میپرسد؛ 
چی؟ واقعا نمیشناسیش. ؟   
_خب_نه. باید بشناسم!؟ 
فروشنده ؛ خیره میماند به من و معلوم است که خودش هم نمیشناسد.  زیرا پشت نگاهش و عمق سکوتش خالی از هیچ پاسخ قانع کننده ای هست. 
تحقیق و تجسس من در این باب به انتها میرسد و در مسیر بازگشت به فکری جدید می اندیشم.  اینکه شاید لازم است در مورد بازار سیاه کتاب های بی مجوز گزارشی تهیه کنم. !
شاید در مجالی دیگر....
درون تاکسی بسمت دفتر روزنامه باز میگردم و رادیو روشن است که  خبری اعلام میشود ،  همه ساکت می مانیم تا تعداد دانش آموزان کشته شده را بشنویم.  ظاهرا باز همان قصه ی تکراری و تراژدی تلخ در غرب وحشی.  و آوردن سلاح گرم به محیط مدرسه و کشتار دانش آموزان و همکلاسی ها توسط یک نوجوان منزوی و افسرده.    اینبار  در شهر  نیوجرسی ایالات متحده آمریکا است و بار دیگر خطرات سلاح گرم و آزاد بودن خرید فروشش را یادآور میشود...


  کد خبری و چکیده ی خبر ؛    47/233